افسانه ماه آبی...پارت10

{ملودی}
-مری جون اون مربای تمشک رو بده
مروارید:یعنی من گل بگیرم دهن او نوا رو که مری گفتن رو تو دهن شماها انداخت اه...بگیر،کوفت کن
-عصبی نشو پوستت چروک میشه ،میمونی رو دستموناا بعد باید باهات ترشی لیته درست کنیم با ماکارونی بخوریمت...اوممم به به
مروارید:زهرمار آدم بشو نیستی تو نه؟؟
-آدم شم که تو تنها میشی
مروارید:خب بشم
با این حرفش سایه و آوینا سریع به سقف و لوستر و دیوار نگاه کردن..مروارید اول متوجه منظورم نشد و اون زر،رو زد ولی وقتی فهمید چنان جیغ سبزی کشید که به وضوح صدای ترک خوردن شیشه پنجره ها رو هم شنیدم
مروارید:خیلی الدنگییییییییی
آوینا:خب بابا چیزی نگفت ،اصلا شاید ملودی منظورش فرشته بود تو چرا بدبرداشت کردی؟
مروارید:نخیر من دوستام رو بهتر از خودم میشناسم،از این لطفا در حقم نمیکنن
سایه:منطقی بود.
داشتیم حین لومبوندن صبحونه، زر هم میزدیم که سوهو همانند قاشق نشسته ای زرتی پرید وسط کلام های گهربارمون
سوهو:اگه صبحونتون رو خوردین ، بیاین بریم سالن نشیمن تا چند دقیقه دیگه جادوگرا از راه میرسن
با اینکه تو دلم داشتم رقص ترکیبی بندری کره ای میرفتم اما به ظاهر حرفاش رو به سیبیلای نداشته ام حساب کردم...نه تنها من بلکه بچه ها هم همینطور بودن.
سوهو که انگار اون عکس العمل موردنظرش رو دریافت نکرده بود ،دوباره گفت:تا چن دقیقه دیگه جادوگرا میرسناااا
سایه با بیخیالی ذاتیش گفت:خب بسلامتی،میخوای فرش قرمز پهن کنیم یا شتری،شترمرغی چیزی قربونی بدیم؟؟
سوهوبا کلافگی گفت:بابا دارم میگم نوا رو پیدا کردن
سایه:خب؟
سوهو که همون یذره عقلشم با رفتارای ما پریده بود گیج گفت: خب یعنی رفیقتون رو دارن میارن...خوشحال نشدین؟
آوینا:همون دیشب به اندازه کافی خوشحالی کردیم...مهم زنده بونش بود حتی اگه ناقص شده باشه
سوهو که انگارکه عجیب ترین موجودات کهکشان راه شیری رو ملاقات کرده باشه (حقم داره بدبخت)سکوت کرد که گفتم:چیزی دیگه ای هم هست که بگی؟؟
سوهو آب دهنش رو باصدا قورت داد و گفت:نه ..چیزی نیست ..میبینمتون
بزور چند کلمه گفت و مبهوت رفت بیرون و درسالن روهم بست.
بسته شدن در همانا،عربده زدن ما همانا
-ایوووول بالاخره اون شل مغز داره میاااااد
آویناه:نیش ناش نیناش ناش،امروز روز منههههههه
مروارید:تکون بده او او تکون بده او او
سایه ادای گوینده ها درآورد و گفت:محافظین پس از قرن های بسی طولانی ما شاهد نادرترین گودزیلای جهان خواهیم بوووود،هورااااااا
(سخنی از نویسنده:اینا جو زده شدن حالیشون نیست چی میگن دیگه شما اهمیت ندین.باتشکر)
از ذوق هرچی دری وری بود گفتیم و هرچی رو میز بود یا میکردیم تو حلق همدیگه یا میزدیم به سروصورت هم و درودیوار سالن
وقتی اطمینان حاصل کردیم از ترکوندن سالن و خالی کردن قرای مونده تو کمر و صدای جیغ خفه شده در حنجره رضایت دادیم از سالن بریم بیرووون.
چشمتون روز بد نبینه آقا، ما برگشتیم سمت در تا از سالنی که فرقی با آشغال دونی نداشت بزنیم بیرون با شش جفت چشمای وزغی(منظور خانم متعجبه..ادبیات رو با تقلب پاس می کردن اینا)روبه رو شدیم.
سام با شوک بریده بریده گفت:اینجا چرا...اینجوری..شده؟؟
بی اهمیت به سوالش سمت سوهو برگشتم وگفتم:
-سوهوجان قربون دستت ننه تو این سالن رو تمیز کن،ماهم بریم یه دوش بگیریم خوشگل کنیم بیایم...هرچی نباشه نوا داره میاد
و بعد هم با گرفتن دهن باز سوهو به چپ ترین نقطه کلیه راستمون از سالن زدیم بیرون.....رایحه دل انگیز مربا و تخم مرغ و شیر و چای و هزار کوفت دیگه روی سر وصورتمون تو سالن پیچیده بود(چندش هم خودتونید،ایش)
سریع چپیدیم تو اتاقامون و نوبتی رفتیم حموم!!با اجرای زنده کنسرت و دعوا با شوهر خیالی(شامپو) و مشاوره دادن به سوسک تو حموم که ذلیل شده هرچی پرز ومرز داشت ریخت،بالاخره رضایت دادم و دل از یار قدیمیم(حموم)کندم....با کلی جفتک پرونی با مروارید و تروکوندن بالش ها و بلندشدن پرها در هوا،لباسامون رو تنمون کردیم و سپس با ادکلن دوش گرفتیم واز اتاق خارج شدیم....همزمان با ما سایه و آوینا هم بیرون اومدن...آروم و با طمانینه(زر میزنه اینا دو دقیقه بهم دیگه نپرن،روزشون شب نمیشه...در کل مسیر یا فوش هایی به زبان شامپانزه های مریخی میدادن یا کتک کاری میکردن یا میزدن تو فاز عشق و عاشقی...هرکاری میکردن جز باطمانینه راه رفتن)راهی طبقه پایین شدیم.
چند دقیقه ای بود کنار سوهو و خانوادشون نشسته بودیم وبه در چشم دوخته و در انتظار یار خود بودیم(اوووق)...زر زدم داشتم برنامه ریزی میکردم وقتی نوا رو دیدم چطوری فوشش بدم دلم خنک شه یا چطوری بزنمش که مغزش از دماغ بزنه بیرون(نوا مرده بود بهترازاین بود بیاد پیش شما)
تقه ای به خورد و در توسط پیشخدمت عمارت باز شد...دوتا مرد جوان با قدی بلند وهیکلی متوسط با لباس سفید و شنل مشکی وارد شدن.(با ورود اون دوتا موزیک پلیر مغزم خودکار شروع به فعالیت کرد....رنگ چشماشو نگو__عطرموهاشو نگو __آخه باید ببینی،قشنگیاشو نگو __مدل عکساشو نگو __خودشو دوستاشو نگو __خیلی دیوونه داره ،فالوواشو نگو....آهنگ طبق معمول از میلاد آزادفر)همینجوری داشتم نامحسوس قر میدادم که با صدای سلام اونا موزیک رو قطع کردم ،همچون دختری گوگولی موگولی رو مبل نشستم و دوباره منتظر به در خیره شدم ولی بازم خبری از نوا نشد...با سوال سایه به اون دوتا مرد نگاه کردم
سایه:پس نوا کو؟
سوهو:نهاد پس نوا کجاست؟
نهاد که مردی با موهای فندقی رنگ بود،گفت:
نهاد:نگران نباشین،پیداش کردیم،سالمه ولی زخم بدی داره،فعلا بردیمش کلبه آلن تا تحت نظر پریان درمانگر باشه
-کلبه آلن؟؟
سام:بله کلبه آلن...توسط بزرگترین پری درمانگر ساخته شده و یجور مرکز درمانیه که کادر درمانش که همون پریان درمانگرن قادر به شفابخشی هر نوع بیماری و زخمی هستن.
-بابا براااااوو
سوهو:خب حالا کی میتونیم نوا ببینیم؟
نهاد:من وارد کلبه نشدم ولی فوکا میدونه،بزار ازش بپرسم
نهاد رو کرد سمت همراهی که باهاش وارد شده بود و چن قدم اون ورتر با سامیار درحال صحبت کردن بود.
نهاد:فوکا،نگفتن چن روز قراره نوا رو اونجا نگه دارن؟
فوکا با صدای نهاد دست از صحبت کردن برداشت و چرخید سمت ما و با لبخند نمکین گفت:چرا گفتن،زخمش عمیقه و یک و نیم روز طول میکشه تا درمان بشه..یه نصف روز هم بیشتر نگهش میدارن تا ضعف بدنش رو تقویت کنن.. تقریبا دو روز دیگه نوا مرخص میشه
-خب الان نمیتونیم ببینمش؟؟
فوکا:نه هرکسی نمیتونه وارد کلبه آلن بشه . اونجا یه مکان درمانی و مقدسه!!حتی وقتی هم کسی تو شهر بیمار بشه تو خونه خودش درمان میشه مگر اینکه جراحت سنگینی داشته باشه مثل دوستتون
نفس عمیقی از مطمئن بودن حال نوا کشیدم و روبه بچه ها لبخند زدم
سوهو رو کرد سمت پسرا و گفت:ممنون پسرا،واقعا ممنون،خسته نباشید
نهاد:وظیفمون بود داداش...خوشحال شدیم تونستیم کمکی کنیم
-ممنونم آقایون بابت پیداکردن دوستمون،برای جبران چیکار میتونیم براتون بکنیم؟
فوکا:نیازی نیست بانو،همین که دوستتون سالمه برای ما کافیه...ولی خواهش میکنم دشت سبز رو دوباره مثل اول پرطراوت و شاداب کنید که آرزوی دیرینه تمام اهالیه شهر بلوطه.
آوینا:برای جبران تمام لطفاتون از هیچ کاری برای احیا کردن طبیعت دریغ نمی کنیم.
بعد از کلی تعارف تیکه پاره کردن و خدافظی،رفتیم بالا و چپیدیم تو اتاق سایه اینا و هرکدوم سرگرم کاری شدیم...تحمل این دوروز سخت بود ولی حاضر بودم برای دوباره سالم دیدن نوا دویست سال هم صبرکنم(روح نوا:آره جون خودت پشمک!)