افسانه ماه آبی...پارت1

Moongirl Moongirl Moongirl · 1404/1/25 10:55 · خواندن 6 دقیقه

قرن ها پیش در سرزمینی پر از عجایب پیشگویی رخداد یک افسانه نادر را بازگو کرد...افسانه ماه آبی 

این افسانه زمانی رخ میدهد که در سال ، دوبار ماه کامل دیده شود پس از ان ماه آبی نمایان میشود . در این زمان ماه ابی پنج محافظ برای طبیعت برمی گزیند . 

(تمامی مکان ها ، اشخاص و ادیان و... تخیلات نویسنده بوده و هرگونه تداخل ان با واقعیت غیر عمدی بوده است. )

.....

با شنیدن جمله خسته نباشید معلم کتاب ریاضی رو بستم و سرم رو روی میز گذاشتم . خسته بودم از شب تا صب نخوابیده بودم و فقط درس میخوندم اخه یکی نیس بگه الاغ واجبه تا صب بیدار بمونی اه . همینجوری با خودم درگیر بودم که با ضربه یه دراز بی خاصیت از هپروت بیرون اومدم.

-مگه مرض داری اخه؟

ملودی: هیییع ببین کی به کی میگه؟ اسکل سه ساعته داریم صدات میکنیم معلوم نیس به چی فک میکردی کر شده بودی.

-خفه بابا حوصله ندارم 

آوینا: باز این سگ شد.

مروارید: دوباره تا صب بیدار بودی، اره؟ بخدا خودت رو به کشتن میدیا.

-میگی چیکار کنم از استرس کنکور خوابم نمیبره بجاش درس میخونم ، خستم ولی خب بخوابمم همش کابوس میبینم.

ملودی:بیخیال نوا،اینجوری از پا درمیای. یکمم استراحت کن ذهنت از خستگی توهم میزنه .

-باشه حالا بیخیال این حرفا،موضوع چیه که عین زرافه جفتک انداختی رو من

سایه:جهت اطلاع اون الاغه

-عه تو زبونم داری؟

سایه: دارم ولی به اندازه تو نمیرسه

-کی متر کردی ریاضیدان؟باز خوبه من زبونم درازه حداقل یه فعالیتی دارم تو که کلا باتریت خرابه سیستمت بالا نمیاد خرس قطبی

سایه: زر نزن کی گفته خرس قطبیم؟

-والا کسی نگفته به قول شاعر آن چیز که عیان است چه حاجت به بیان است. بخصوص اینکه اشتراک تو و خرس از نوع قطبیه

آوینا: می توونه کووالانسی هم باشه ها؟

من و سایه باهم: زر نزن

مروارید: هماهنگی رو برم

-برو

ملودی: اه بسه دیگه هی درگیرین باهم . اردو رو بگین چه کنیم ،میاین؟

-بنده تابع جمع هستم

آوینا: من تابع لگاریتمی ام

-بابا نخبه فهمیدیم بلدی

آوینا: چلا میزنی اخه من به این ملوسی

-چون زدن داری درضمن بیشتر تو مخی تا ملووس خانمی

ملودی : بابا دو دیقه فک رو ببندین همش بلدین بحث کنین عجبا

مروارید : من که میام

سایه و آوینا: میایم 

ملودی: نظرت نوا؟

-میام

ملودی : خب پس حله ، چه کیفی بده

سایه: کی میریم حالا؟

مروارید : چهارشنبه ساعت 8 صبح تا 2 ظهر

آوینا: چی بیاریم حالا؟

مروارید : هرکی هرچی میخواد فقط زیرانداز یادتون نره 

-زیرانداز با من

سایه : خب پس حله

با صدای زنگ تفریح ملودی و مروارید همچون دو غاز وحشی عاشق دست در دست هم به حیاط رفته تا کمی با هم درد و دل کنن(وجی : ادبیاتت تو حلق دوست پسر نداشته آوینا.. –موافقم ^-^) سایه هم طبق معمول به سمت نیروگاه(دستشویی)رفت.(وجی: برق یه مملکت رو داره یه تنه تولید میکنه لامصب) و آوینا مثل تف چسبیده بهش ، دنبالش راه افتاد ،جوجه اردک زشت(وجی: دقیقا نقش آوینا در همراهی سایه تا نیروگاه چیه ؟.. –فهیدم بهت میگم..وجی:مرسی..–خواهش عسیسممم..وجی: اوووق.. –درد بی جنبه) منم که چنان سرم رو ، روی میز کوبیدم که همون یه ذره مغزمم از دماغم پاچید بیرون ..درکل اکیپ ما هیچیش به ادمیزاد نرفته یعنی یه گونه کاملا جدا و مجزا از سایر جاندارانیم .. تا اخر مدرسه ،کلاس ها با درگیری لفظی و گاها فیزیکی منو و بچه ها به پایان رسید.

-خدافردوس گاایز

با مروارید و ملودی خدافظی کردیم و با سایه و آوینا سمت خونه راه افتادم البته تا یه مسیری باهم بودیم بعدش هرکی با تاکسی مسیر جداگانه ای رو می رفت.

بالاخره با کلی خستگی به خونه رسیدم و دست و روم رو شستم و یه ناهاری هم خوردم و دوباره به جون کتابام افتادم.یه روتین کاملا یکنواخت بدون هیچ هیجانی!!

......

-ماماااان این ساندویچ الویه های من کوشن؟

مامان : تو جیب من ، خب تو یخچالن دیگه

-نیستن ای بابا

مامان: خوب بگرد

پووف دوباره یخچال رو زیر و رو کردم(وجی: کمد لباست نیستا.. –خفه شما) و بالاخره بعد از قرن های طولانی ساندویچ ها رو پشت سبد سبزیجات پیدا کردم که مطمئنم کار اون موش کور شکموعه( وجی: داداش بیچارش رو میگه.. –هیچم بیچاره نیس ) بعد از انجام همه کار ها از خونه زدیم بیرون و طبق معمول اول داداشم رو که مدرسش نزدیک تر بود رسوندیم بعدش هم مامانم منو رسوند .

دورهم با بچه کنار دیوار نشسته بودیم و منتظر بودیم اتوبوس ها بیان که با صدای مدیر بلند شدیم سمت اتوبوس های تازه از راه رسیده رفتیم.

ملودی:خسته شدم یه ساعته تو راهیم هنوز نرسیدیم اه. جا قحط بود می برنمون جنگل . بابا هرسال همینه تکراری شد بخدا 

مروارید :همینم با کلی منت دارن می برن ، جدا خودشون حالت تهوع نمی گیرن؟

آوینا: همینو بگو والا ، مدیر هم چنان میگه می برمتون جنگل ، انگار از جنگل های اسرارآمیز جزایر گمشده اتلانتیسه 

-بیخیال بچه ها ، شما که یه ساعته صبر کردین این چن دقیقه هم روش . در ضمن همینم تو این شرایط درس و... از سرمونم زیاده مهم اینه یه بادی به کلمون بخوره یه هوای تازه ، طبیعت و... ایشالله بعد از کنکور جزایر گمشده اتلانتیس هم میریم ،اوکی؟

سایه:حق تا صبح شنبه شب

ملودی: سایه عزیزم گرما زده شدی؟ صبح شنبه شب چیه دیگه؟ 

مروارید:بس که جلو افتاب لم داده خوابیده اب بدنش خشک شده مغزش از کار افتاده هذیون میگه

سایه: زر نزنین بابا

اقای راننده: رسیدیمممم

آوینا: خب بابا رسیدیم که رسیدیم عربده زدن نداره که

-انتظار نداری که با این پارتی که پشت سریا راه انداختن صداشو نازک کنه بگه رسیدیم

ملودی: آقا بلندشین همش زر زر

سایه : تا دو دیقه پیش خودش زر میزدا

ملودی:  من؟؟ کی؟؟

سایه : نه بابا کی با تو بود ، زرافه عمم رو گفتم

سایه بعد این حرفش سبدش رو برداشت و از اتوبوس پیاده شد ، ملودی هم چنان چش غره رفت که بیشتر دوس داشتی درسته قورتش بدی تا اینکه بترسی

خلاصه به زور ضرب و شتم و فحش های از من دراوردی که خودش یه زبان مجزا محسوب میشه، رضایت دادیم از اتوبوس پیاده شدیم 

-گاایز بریم یجا دورتر از بقیه اتراق کنیم ساکت و خلوت ، حوصله کولی بازی چندتا فراری تیمارستانی رو ندارم.

سایه: موافقم ، انقدر تو اتوبوس وحشی بازی در اوردن هرکی از دور میدید فک میکرد داریم یه گونه جدید میمون می بریم باغ وحش. 

انقدر راه رفتیم که کلا دار و دسته مغولان تازه به دوران رسیده از دیدمون محو شد

با صدای آوینا که میگفت: اینجا خوبه؟ نگاهم رو بهش دادم

جایی که میگفت خیلی خوب بود زیر یه درخت بیدمجنون خیلی قدیمی و بزرگ که هم خلوت بود ، هم سایه داشت ، و هم انقدر شاخ و برگ بلند و پرپشت داشت که میرفتی توش هیچکس از دور متوجه حضورت نمیشد.

مروارید: وااای خدای من چه قشنگه 

سایه: خیلی رویاییه مثل تو داستانای پرنسس و جادو میمونه

آوینا : اوهوم

رفتیم تو، بعدشم شاخ و برگ ها رو به حالت اولش برگردوندیم.

زیر انداز رو پهن کردیم و بعد از مرتب کردن وسایل لباسامون رو عوض کردیم و با یه لباس خنک و راحت دور هم نشستیم.

حدودا سه ساعتی میگذشت که انقدر بازی کردیم و خندیدیم و رقصیدیم که هممون بیحال کنار هم روی زیرانداز دراز کشیدیم

مروارید بلند شد و سفره پهن کرد : بچه ها بیاین غذا بخوریم

ملودی: به به غذاا

آوینا: با اون همه فعالیت رو به موتم

-بعد از غذا نظرتون چیه تو این هوای خنک و آفتابی یه چرت بزنیم میچسبه هممون خسته ایم تازه مروارید یه پتو مسافرتی هم اورده ، منم که دیشب فقط سه ساعت خوابیدم هلاک خوابم

------------

فعلا بای