-
13:40 1404/2/19
-
sungirl

شاین:یه راهی هست که شما میتونین باهم ارتباط داشته باشین ولی از طریق ذهنتون....به عبارتی میشه همون تلپات ذهنی ولی میتونین در مواقعی جسمتون رو هم تلپات کنین که خب انرژی زیادی ازتون میبره
این که عالی بود....اینطوری هیچکس هم شک نمی کرد.
ملودی:خب باید چیکار کنیم که بتونیم این تلپات رو برقرار کنیم؟
شاین:دستای همو بگیرید و چشماتونو ببندین...یه خاطره از دوران دوستیتون که خیلی دوسش دارین رو به یادتون بیارین...مابقیش با من
بی تردید و برای جلوگیری از اتلاف وقت سریع سمت هم رفتیم و دستای همو گرفتیم....چشمامو بستم و تو ذهنم دنبال بهترین خاطره ای از دوستام بودم....جشن پیوند دوستیمون....ما بین همدیگه یه رسم داشتیم که هرساله تو شب یلدا که طولانی ترین شب ساله یه جشنی میگرفتیم به مناسبت تولد پیوند دوستی بینمون...و برای همدیگه کلی چیزای مسخره هدیه میدادیم...یلدای سال پیش که همه جا برفی شده بود ،خونه سایه اینا جشن گرفته بودیم....هیچوقت یادم نمیره که نزدیکای غروب تو اون برف ، رفتیم تو حیاط و با تیشرت و شلوارک آب بازی میکردیم و مسابقه تیراندازی گذاشته بودیم...هرکسی که بیشترین بادکنک پر از آب بهش میخورد بازنده و هرکی که بیشترین پرتاب رو به هدف زده بود برنده میشد...تهش بردوباختی درکار نبود و ما بااون لباسای خیس کف حیاط روی برفا باهم کشتی میگرفتیم و برف میکوبیدم تو سر و صورت هم......اونجاییش لذت داشت که با پوشیدن لباسای گرم با طرح یکدست کریسمس زیر کُرسی کوچیکی که خودمون درست کرده بودیم نشسته بودیم و داشتیم سریال مورد علاقمون{عاشقان ماه}رو میدیدیم!!
صدای خنده هامون...لپ های سرخ شده از سرمامون...نوک قرمز شده دماغمون...دستا و پاهای وَرم کردمون...تو بغل هم زیر کرسی لَم دادنامون و غش کردنامون برای صحنه های عاشقانه فیلم....همه و همه بهترین لحظه های زندگی من بودن...چون من تموم اون کارا رو پیش بهترینای زندگیم انجام داده بودم.
با جریان گرفتن یه حس قدرتمند تو کل وجودم عین برق گرفته ها سریع چشمام رو باز کردم.
کف دست چپم به شدت میسوخت و درد میکرد....از درد جیغ کوتاهی زدم و با کشیدن دستم از دست ملودی رو زمین نشستم.
دخترا هم بهتر ازمن نه، بدتر از من بودن....هرکدوم مثل من کف دست چپشون رو گرفته بودن و از درد ناله میکردن...جرئت نگاه کردن به کف دستم رو نداشتم. خون دستم زمین رو رنگین کرده بود...با صدای شاین سریع نگاش کردم.
شاین:اینم از راه ارتباطیتون...جالبه برام هر پنج تاتون به یک خاطره فک میکردین...شب یلدای سال قبلتون خیلی قشنگ بوده...امیدوارم امسال هم اینطوری باشه.سوزش دستتون رو تحمل کنین به زودی تموم میشه...کف دست چپ همتون نمادی از ماه آبی و پنچ پر کشیده شده...با چکیده شدن یه قطره از خونتون شما میتونین از هزاران فرسخ دورتر هم باهمدیگه ارتباط بگیرین....من دیگه باید برم و شما هم بهتره هرچه سریعتر برین پایین....هرچی بیشتر بمونین،بیشتر بهتون شک میکنن...نباید معلوم کنید که به چیزی شک کردین...بهتره پنهونی به دنبال حقیقت برین!!
با تموم شدن حرفش سریع در کسری از ثانیه به سمت گردنبند کشیده شد...با رفتنش تازه فهمیدم سوزش دستم از بین رفته...با پاک کردن خون کف دستم نمادی رو که شاین بهمون گفت رو دیدم....زیبا و محشر بود
عکس نماد کف دست محافظین ماه
