-
20:30 1404/2/18
-
sungirl

-آوینــــــاااا پشت سرت
با صدای بلندم آوینا تیز برگشت سمت اون موجود تند و تیز کوتوله با چشمایی قرمز.
شیرینی تو دست آوینا روی زمین افتاد و از وسط نصف شد و تیکه هاش دور و برش ریخت.
نگاهم رو از تیکه های کیک گرفتم و به کوتوله ای نگاه کردم که حالا چشماش به رنگ میشی شده بود منتهی درخشان و براق تر!!
ملودی سریع سمت آوینا رفت و دست روی شونه آوینا گذاشت.
با برگشتن آوینا هین بلندی از شوک کشیدم....چشمای آوینا دقیقا مثل چشمای اون غول کوتوله درخشان و براق شده بود...یا شایدم... چشمای اون کوتوله مثل چشمای آوینا شده بود.
با زانو زدن اون غول کوتوله جلوی آوینا مبهوت خیرش شدم که بلند گفت:درود بر الهه افسونگر،بانو آوینا
آوینا برگشت سمتش و با تکون دادن دستش بهش اجازه بلندشدن رو داد.
آوینا جدی تر از هر لحظه ای با همون چشما خیره تو چشمای کوتوله گفت:کی به تو دستور داده بود به ما حمله کنی؟
غول کوتوله به آرومی لب زد:پوزش میطلبم بابت گستاخیم و ترسوندن شما بانوی من...س
جملش کامل نشده بود که با شکافته شدن قلبش توسط تیری زهرآلود و پاشیده شدن خون روی لباس و صورت آوینا روی زمین افتاد.
صدای جیغ مهمونا و دوییدن محافظا به سمت ما آشفتگی راه انداخته بود جمع نشدنی.
اینجا چه خبر بود؟...چرا هیچی سرجاش نبود؟...اون از نوا...سایه...حالا هم آوینا...الهه افسونگر...یعنی چی؟...چرا قدرتاشون با چیزی که تو اون نبرد اولمون با اهریمنا داشتیم فرق میکرد؟
چرا حس میکردم یه تیکه از این پازل به عمد اشتباه جایگذاری شده؟؟