افسانه ماه آبی...پارت5

با صدایی که شنیدیم از ترس سنگ شدیم..به غیر ما که کسی اینجا نیست...بار دیگه صدایی اومد و به دنبال صدا نگاهمون سمت گوی کشیده شد

نوا:نگید که صدا از گوی هستش؟

ملودی: دقیقا از گوی هست

گوی:سلام بر پنج برگزیده ماه آبی

سایه: حاجی پشمام ریخت ، این چه مسخره بازیه آخه ، مگه هری پاتری چیزیه؟ سلام بر پنج چی چی گفت؟

گوی: برگزیدگان ماه آبی

سایه: آقا ولمون کن ،دوربین مخفیه ،ماه آبی کدوم خریه ،گزیده مزیده چه صیغه ایه دیگه؟

گوی: ای جوان عجول صبر پیشه کن!آیا تاکنون راجب افسانه ماه آبی چیزی شنیده ای؟

مروارید:همون افسانه ای که پنج محافظ برای طبیعت انتخاب میشه؟

گوی :بله، پنج محافظ از جانب ماه آبی...شما همان پنج محافظ هستید.

نوا:تسلیت به اهالی کره زمین و دیگر سیارات موجود...اخه آقای گوی عزیز شایدم خانم گوی ، ما هیچیمون به آدمیزاد نرفته اونوقت بشیم محافظ، که زمین سهله کهکشان تخریب میشه..درثانی ما چه ربطی به ماه آبی داریم آخه ، ما تصادفی سر از اینجا دراوردیم..اصلا آقا جمع کنین ببینم انگار فیلمه اه کدوم خری این بازیه مسخره رو درآورده ... الهی تو روحت سگ پی پی کنه با این ابتکارت که دهن نیوتون رو هم سر..اهم چیزه یعنی دهنشو بستی

گوی: هیچ چیز تصادفی نیست فرزندم...تفاوت شما از دیگر انسان ها سبب انتخاب شما به عنوان پنج برگزیده شده...طبیعت دنیای وارونه به شما نیاز داره.

ملودی:اوهو چه لفظ قلم ، فرزندم!! خب گیریم که ما به عنوان محافظ انتخاب شدیم ، چیکار میتونیم بکنیم اصلا چطوری به این دنیای وارونه بریم؟مسئله اینه ما هیچ چیزی راجب دنیای وارونه و جادو و حفاظت و... نمیدونیم ،بخدا یه الاغی بازیش گرفته 

گوی:زمان کامل ترین مربی برای شماست...نگران چیزی نباشید وقتی انتخاب شدید یعنی مقبولیت داشتید...با گذر زمان شما هرچیزی که لازم باشه رو یاد میگیرید. 

مروارید : دوازده سال درس خوندیم ، هنوز نمیدونیم دو در دو چند میشه بعد میگی زمان کامل ترین مربیه، بگم زااارت ناراحت میشی؟

گوی:نه ، در هر حال هر چی که لازم بود بدونین رو من گفتم حالا دو راه دارین یا خودتون انتخاب میکنین به دنیای وارونه میرین یا بازم انتخاب میکنین که به دنیای وارونه برین.

سایه: خسته نشی اینهمه زحمت میکشی

-خب حالا چطوری بریم به این دنیای وارونه؟

گوی: کافیست یکی از دستانتان را روی پنچ پر بگذارید،فقط یادتان باشد:نفس شروع زندگیست،عشق قسمتی از زندگیست،اما دوست خوب قلب زندگیست.

نمیدونم برای چی اون حرف اخرش رو گفت ولی هر چی بود ،خوب گفت.

نوا:باشه ولی همینجوری دل به خواهی یک پر رو انتخاب کنیم یا هر کدوم رنگ خاصی رو باید در نظر بگیریم؟

گوی:خود پرها شما رو راهنمایی می کنن، عجله کنید فرصت کمی باقی مونده،دروازه به زودی بسته میشه

-دروازه؟

گوی:بعدها در موردش خواهید فهمید ، الان عجله کنید!

با تشر گوی نگاهی به همدیگه کردیم با تکون دادن سر برای همدیگه به سمت گوی رفتیم.مقابل پر دورنگ زرد و آبی کمرنگ وایسادم ولی نظرم و جلب نکرد یعنی یجوری دلم رو میزد.سمت پر دیگه ای به رنگ بنفس خوشرنگی رفتم که خب اونم مثل قبلیه دلم رو زد...اوفی گفتم وبا فوشی که نثار جد و آباد گوی خدازده کردم سمت پر سومی رفتم که با دیدنش حس خاصی تو وجودم سرازیر شد..قلبم جوری می کوبید که انگار میخواست سینم رو بشکافه و بزنه بیرون...تا به حال پری به این رنگ و طرح ندیده بودم..ناخودآگاه دستم رو سمتش بردم و با کمی مکث ، دلم رو به دریا زدم و دستم رو ، روش گذاشتم که با سرعت نور به جایی کشیده شدم انقدر شوک زده بودم که حتی توانایی جیغ زدن نداشتم ، وقتی حس کردم ثابت وایساد به آرومی چشمام رو باز کردم وخودم رو در عالم خارج از زمین دیدم..جایی بین فضا و زمین معلق بودم...کنار سیارات شناخته و ناشناخته به همرا ستاره های ریز و درشت درخشان،همینجوری غرق این زیبایی بودم که دوباره از پشت کشیده شدم سمت یه سیاه چاله و هی سروته میشدم و مدام جیغ و داد میکردم..اینقدر بالا پایین شدم که از شدت سرگیجه و حالت تهوع چشمام سیاهی رفت و به عالم بی خبری قدم گذاشتم.

--------------

{مروارید}

با حس شنیدن صدایی شبیه به صدای آب و جیک جیک پرنده ها و گاهی صدای دارکوب آروم از جام نیم خیز شدم که سرم گیج رفت...سریع چشمام رو بستم و سرم رو رو زانوهام گذاشتم تا کمی آروم شم.بعد حدودای تقریبا پنج یا شش دقیقه ای سرم رو بلند کردم و چشمام رو باز کردم...دیگه با اون همه شوک واقعا گنجایش تعجب و شوک دیگه ای رو نداشتم..از همون اولم با شنیدن صدای آب و پرنده ها میدونستم تو جنگلم ولی نمیدونستم دقیقا کدوم جنگل...ما تو غار بودیم لحظه آخر یادمه با انتخاب هرکدوم از پرهای رنگی توسط بچه ها اتفاقای عجیبی افتاد که یکیش بیهوش شدن بچه ها و معلق شدنشون تو هوا بود...اونطور که یادمه نوا پربنفش و ملودی پرفیروزه ای و سایه هم پر آبی تیره و آوینا هم پرصورتی رنگ رو انتخاب کردن...منم شک و تردید رو کنار گذاشتم و بانفس عمیقی پردورنگ زرد و آبی رو انتخاب کردم....با تکونای شدیدی از فکر به اون لحظه و گوی و پر بیرون اومدم و به دستی که تکونم میداد بعد هم به صاحبش خیره شدم...ملودی بود که با چشمای نگران منو نگاه می کرد.

ملودی:حالت خوبه عزیزم؟چن باری صدات کردم نشنیدی،نگرانت شدیم.

نوا:ملودی چیشده ، مروارید خوبی؟

صدای نوا بود که به آوینا کمک میکرد بلند شه و سایه هم کنارش وایساده بود...فکروخیال رو کنار گذاشتم و سریع گفتم

-خوبم،خوبم بچه ها،نگران من نباشین،یه لحظه تو فکر اون گوی و پر ها بودم برا همین صداتون رو نشنیدم،شما چی خوبین؟

سایه:تا اینجا خوب بودیم از این به بعدش رو خدا داند..دیگه مخم قد نمیده همش به خودم میگم این یه خوابه یا توهمه ولی با هر بار نیشگونی که از خودم میگیرم میفهمم خواب نیست و واقعیته و الانم حدس اینکه وارد دنیای وارونه شدیم سخت نیست.

آوینا:میدونی خوبیش اینه حداقل ما به جادو و دنیاهای دیگه علاقه داشتیم و درست یا غلط ، کم و بیش راجبش چیزایی میدونیم.الانم بیخیال بقیه چیزا بشید بیاین با آب چشمه دست و صورتمون رو بشوریم و رفع تشنگی کنیم.

این گفت و خودشم به طرف چشمه راه افتاد...با کمک ملودی بلند شدم و رفتیم طرف چشمه

سایه:میگم آبش سمی نباشه؟

-نگران نباش نیست

سایه:از کجا مطمئنی اینجا همه چی ممکنه

-اون ماهیا رو میبینی؟

سایه:خب آره،حالا که چی؟

-اونا ماهی تترا کاردینال از گونه ماهیان تترا هستن،یکی از بزرگترین خانواده ماهی های آب های شیرین...و این یعنی آب نه تنها سمی نیست بلکه شیرین و قابل آشامیدن و شست و شو هم هست

ملودی:شما اینا رو از کجا میدونی اونوقت خانم جانورشناس

-راستش یه بار خونه عموم اینا مستند حیات وحش میداد ، اونجا دیدم و یادمم مونده...حالا اگه سوالاتتون تموم شد بفرمایین برین...فقط من میرم اونطرف یکم آبتنی کنم و لباسام رو بشورم ، حسابی کثیف شدم

آوینا:صابون نداری که ،بدنت رو چطوری تمیز میکنی؟

نوا:گفت آب تنی،حرفی از حموم کردن نزد،ضمناً خود آب بهترین پاک کنندس ، مهم اینه از شر اون همه خاک و کثیفی خلاص شیم.

سایه:موافقم ،پس منم میرم سمت دیگش،هوا حسابی آفتابیه لباسامونم سریع خشک میشن،نیم ساعت دیگه میبینمتون گااایز

با صدای داد ملودی همگی وایسادیم و نگاش کردیم

ملودی:بچه ها یه لحظه نرین ،بیاین اینجا

رفتیم جایی که می گفت ، یه سری درختچه ردیفی کنار هم روییده بودن دونه های ریز و درشت زیادی داشتن

سایه:چیشده؟

ملودی:این درختچه ها رو نگاه کنین.این دونه ها رو میبینین...این دونه ها رو اگه هستشون رو دربیاریم به خاطر داشتن صابون طبیعی به نام ساپونین در اثر مخلوط شدن با آب ،کف درست کنن که پاک کننده چربی و آلودگی ها هستن..میشه هم ازش به عنوان شامپو برای موهاتون و صابون برای بدنتون استفاده کنین.

آوینا: دمت گرم ملودی یادمه فصل2شیمی دوازدهم بود ،ایول خانم شیمی دان

خوشحال از کشف ملودی سه چهار تا از دونه های درشتش رو چیدیم و هر کدوم به جهت های متفاوتی رفتیم....آب انقدر تمیز و زلال بود که کف چشمه رو به چشم میدم ، جوری که انگار اصلا آبی نیست.اول کمی از آب خوردم که به خاطر مزه محشر و شیرینش دوباره مشت مشت ازش نوشیدم...بعد هم هسته دونه ها رو درآوردم وگذاشتم جلو نور تا خشک بشن و خودمم رفتم تا لباسام رو بشورم...از لباس زیر گرفته تا شال روی سرم همه رو شستم و روی شاخه پایینی درختی پهنش کردم تا تموم شدن آب تنیم اونا هم خشک بشن...در آخر هم رفتم سراغ مرحله اصلی..یعنیییی آبتنی :)

پایان پارت5___تا پارت بعدی بای