-
22:55 1404/2/14
-
sungirl

چشمام رو بسته بودم...نمیخواستم ببینم خونی که شمشیر رو رنگی کرد خون قلب سایه باشه...با صدای نوا سریع سربلند کردم.
نوا:نمیذارم توعه شیطان صفت ضربه ای که به من زدی رو به دوستام بزنی...یه قطره...فقط یه قطره خون از دماغ رفیقام بریزه ....خوب میدونی....آریـــاز خوب میدونی رحم نمیکنم تا مثل خودت که خون خونوادت رو توشیشه ریختی ،خونت رو توشیشه نکنم ،ولت نمیکنم...مطمئن باش
بعد هم با همون دست پراز خون و زخم عمیق کف دستش روکرد به ما و با اشاره خواست دنبالش بریم.
با نگاهی بهم دنبالش راه افتادیم.
با رسیدن به اتاق ، نوا جلوی پنجره بلند اتاق رفت و پشت به ما ایستاد.
ملودی:نــوا دستت...دستت بد زخمی شده...باید پانسمانش کنیم تا بدتر عفونت نکرده.
با حرف ملودی،نوا سمتمون برگشت و کف دست راستش رو که زخم شده بود بهمون نشون داد...در کسری از ثانیه زخم دستش ترمیم شد.
با چشمای گشاد شده نگاش میکردیم که از حالت قیافمون پوزخندتلخی زد
نوا:انتظار نداشته باشین ملکه خون باشم و از پس این زخم کف دستم برنیام.
آوینا:چجوری اینکار رو کردی؟
نوا:نمیدونم ولی تواناییش تو وجودمه...با یکم تمرکز زخمام خوب میشن.
-چجوری اینطوری شد؟یعنی...یعنی منظورم اینه چطوری اینطوری شدی؟چش..چشمات قرمزن
با بغضی کاملا مشهود آروم اشاره ای به کاناپه تو اتاق کرد تا بشینیم...بعد نشستن خودش به میز چوبی تکیه داد و شروع کرد.
نوا:با یه بوسه شروع شد...یه بوسه نفرین شده...زمانی که یاسان رو با طلسم به خواب برده بود شرط رهایی یاسان قبول شرطش بود...شرطی که بی اطلاع ازش در ازای سالم موندن یاسان قبول کردم...فک می کردم اون ظالم به قولی که داده پایبند میمونه اما اشتباه می کردم...تهش یاسان رو از چنگال یه گله گرگ،زخمی و خونی بیرون کشیدم....بعد از درمان کردن یاسان،به دستورش پیشش رفتم...یه سری جرو بحث اتفاق افتاد که من گفتم چون به قولش عمل نکرده، منم شرطش رو قبول نمیکنم...شرطی که جز معشوقه بودنش چیزی دیگه ای نبود...قبول نکردم ؛ اما با یه بوسه یهویی نفرین روم اثر کرد و تبدیل به اینی شدم که میبینی.
صورتم خیس اشک بود...چطور کارمون به اینجا کشید که حتی ماهیت انسانیمون رو هم از دست دادیم؟؟...چرا اینجوری شد؟؟
با هق هقی لب زدم:ولی میشه درم..درمانش...ک...کرد...مگه...مگه نه؟؟
ناراحت سری به نشونه نه تکون داد.